سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 وقتی... -

وقتی...

چهارشنبه 89 اردیبهشت 1 ساعت 11:24 صبح

وقتی که خاطره رنگ غم میگیره
وقتی که آینه توی شب ماتم میگیره


دلم میخواد با تموم وجود صدات کنم


تو نیستی اما من دلم میخواد نگات کنم


میشد ازگرمی دستات یه خونه ساخت


یه سرپناه عشق واسه این دل دیوونه ساخت


میشد با نم نمای اشکت به دریا رسید


یا که با خورشید نگات به طلوع فردا رسید


میشد که با نور چشات شبو چراغونی کرد

با تو میشد غمو یه جور دور زندونی کرد


اما تو گفتی من دیگه نمیخوام اسیر بمونم

توی شهر سیاه قصه تو غروب دلگیر بمونم


من باید برسم به آسمون باید که پرنده باشم

گریه دوای درد من نیس باید که خنده باشم


تو گفتی این همه شعر عاشقونه خوندن از سادگیته


اینا که معنی عشق نیس این معنی دلدادگیته ؟


حالا من موندم و آرزوهایی که با باد همسفر شدن


گلای عشقی که با نفرت تو ، پر پر شدن


تو رفتی اما ، گناه رفتنت گناه من بود


اما باید بدونی شهر چشات آخرین جون پناه من بود


نوشته شده توسط : ساداتی

نظرات دیگران [ نظر]